ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)