جدول جو
جدول جو

معنی ساز دادن - جستجوی لغت در جدول جو

ساز دادن
ساختن و آماده کردن، آراستن، سامان دادن، نظم و ترتیب دادن
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
فرهنگ فارسی عمید
ساز دادن
(چِ کَ دَ)
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) :
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده.
صائب (از مترادفات).
، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع:
بهر نکته که خسروساز میداد
جوابش هم به نکته بازمیداد.
نظامی (خسرو و شیرین).
، آراستن:
سخن را به آهنگ شان ساز داد
جواب سزاوارشان باز داد.
نظامی.
، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن:
که یزدان من یوسفم بازداد
همه کارهای مرا ساز داد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را.
همام تبریزی
لغت نامه دهخدا
ساز دادن
آماده کردن، ساز پرداختن
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
ساز دادن
((دَ))
نواختن ساز، آماده ساختن، ابداع کردن، نظم و ترکیب دادن، آراستن
تصویری از ساز دادن
تصویر ساز دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
آشتی دادن، صلح دادن، هماهنگ ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نِ وِ تَ)
صلح دادن. آشتی ایجاد کردن. سازش ایجادکردن. توافق ایجاد کردن. رفع کدورت و اختلاف کردن
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن:
خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان
تسخیر ملک دل بتطاول حواله است.
ظهوری (از آنندراج).
سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل
لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ شُ دَ)
بیاد مرده ای یکسال پس از مرگ او اطعامی کردن. اطعام کردن پس از سال مرگ کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
بیاد مرده یکسال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز دادن
تصویر باز دادن
پس دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازش دادن
تصویر سازش دادن
صلح دادن آشتی دادن ایجاد توافق بین دو یا چند تن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال دادن
تصویر سال دادن
((دَ))
به یاد مرده یک سال پس از مرگ او اطعام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
إلى الغاز
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
Rev
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
accélérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
acelerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
hızlandırmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
acelerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
beschleunigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
przyspieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
تیز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
গতি বাড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
เร่งความเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
kuharakisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
加速する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
прискорювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
加速
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
להאיץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
가속하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
ускорять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
तेज़ी से चलाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
versnellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
accelerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گاز دادن
تصویر گاز دادن
mempercepat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی